بنابراين انسان بايد قبل از هر شناختي به اين مسئله بپردازد كه آيا واقعا براي انسان و عالم، خدايي وجود دارد، يا اينكه انسان و عالم بر اثر صدفه و تصادف پديد آمده، و آدمي نيز در زندگي هيچ وظيفه و هدفي جز ادامه زندگي و لذت بردن ندارد. از اين رو، كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام ميفرمايد: «معرفة اللّه سبحانه، اعلي المعارف»1 امام عليه السلام حتّي توحيد و اعتقاد به خداي يگانه را، حيات و جان نفس و روح ميداند: «التوحيد حياة النفس»2 نيز از ايشان نقل شده است كه سرلوحه دين، شناخت خدا است؛ «اول الدين معرفته»3 آدمي نيز با تمام وجود خود اين دقيقه را در مييابد كه شناخت خدا، در درجه نخست اهميّت قرار دارد.
اولين مسئله در وادي شناخت خدا، شناخت وجود او است. در كلمات اميرالمؤمنين، استدلال بر وجود خدا بهطور مستقل كمتر مشاهده ميشود و عنواني تحت براهين اثبات وجود خدا، در كلمات آن حضرت نميتوان يافت.
دليل اين مطلب ميتواند دو امر باشد:
1. اميرالمؤمنين علي عليه السلام خداشناسي و خداجويي را امري فطري ميداند؛ همانگونه كه فرمودهاند: خداوند قلبها را با اراده و محبّت خود، و عقلها را با معرفت خود سرشته است:«اللهم خلقت القلوب علي ارادتك وفطرت العقول علي معرفتك»4 در جايي ديگر ميفرمايند: «عجبت لمن شكّ في اللّه وهو يري خلق اللّه»5 اين سخن برگرفته از آيهاي در قرآن است: «افي اللّه شكٌ فاطر السموات والارض» ابراهيم/ 10
2. دليل ديگر آن است كه مخاطبان اميرالمؤمنين عليه السلام اشخاصي بودند كه به وجود خدا باور داشتند. آنان بيشتر محتاج تصحيح اعتقاداتشان بودند، نه تأسيس.
آري، در لابهلاي كلمات امام عليه السلام ميتوان دلايلي را بر اثبات وجود خدا يافت. نگارنده در حدّ بضاعت خود، هشت دليل بر اثبات وجود خدا در كلمات حضرت عليه السلام يافتهاست؛ هرچند كه راههاي منتهي به خدا، به عدد نفوس خلايق است.
آن دلايل هشتگانه، بدين قرارند:
1. برهان معقوليت؛
2. برهان فطرت؛
3. برهان نظم؛
4. برهان علّي؛
5. برهان معجزه؛
6 برهان وجوب و امكان (حدوث)؛
7. برهان فسخ عزائم؛
8. برهان صديقين.
به جهت اختصار و درج در مجله سه برهان را مطرح مينماييم.
گفتني است كه مراد از برهان در اين نوشتار، مفهومي است اعم از برهان مصطلح در فلسفه و منطق. بنابراين مطلق راههايي كه آدمي را به خدا ميرسانند، در اينجا مراد و موضوع سخن خواهد بود.
1. برهان معقوليت يا احتياط عقلي
يكي از راههاي اثبات وجود خدا، معقوليت اعتقاد به او است. زيرا آدمي را يكي از اين دو راه در پيش است: اعتقاد به خدا، عدم اعتقاد به خدا. از سويي، هر يك از اين دو لوازمي دارد. براي نمونه، كسي كه به خداوند باورمند است، بايد بپذيرد كه: چون خداوند حكيم است، انسان و جهان را بيهوده نيافريده است؛ بلكه از آفرينش آن دو، مقصودي دارد كه همانا هدايت انسان و رساندن او به كمال نهايي خويش است؛ از اين رو پيامبران را براي هدايت او فرستاده است. همچنين پس از اين جهان، جهان ديگري وجود دارد كه در آن انسانها كيفر و پاداش اعمال خود را ميبينند. بدين سان اعتقاد به خدا با اعتقاد به نبوّت و شريعت و معاد توأم ميشود. در مقابل، عدم اعتقاد به خدا، لوازمي ديگر، غير از آنچه گفته شد، دارد.
حال اگر اعتقاد به خدا و لوازم آن را ـ كه سعادت ابدي را در پي دارد در نظر بگيريم و آن را با ناباوري به خدا و لوازم آن بسنجيم، اعتقاد به خدا و لوازم آن را معقولتر خواهيم يافت. زيرا در صورت صحّت اعتقاد به خدا، ما از منافع بسياري برخورداريم و از شقاوت ابدي اجتناب ورزيدهايم؛امّا اگر معلوم گردد كه چنين اعتقادي، خرافه و ناصواب است، نيز ضرر و زياني نكردهايم. بنابراين معقول آن است كه اعتقاد به خدا و لوازم آن را بپذيريم.
شبيه به اين استدلال در كلمات امام علي عليه السلام آمده است؛ چنانكه ميفرمايد:
ان لامعاد فقلت ذاك اليكما زعم المنجم والطبيب كلاهما
او صحّ قولي فالوبال عليكما6 ان صح قولكما فلستُ بخاسرٍ
در ديواني كه منسوب به امام علي عليه السلام است، نيز ميخوانيم:
لن يحشر الاموات قلت اليهما قال المنجم والطبيب كلاهما
ان صح قولي فالخسار اليكما7 ان صح قولكما فلست بخاسر
«منجم و طبيب هر دو ميگويند كه قيامتي وجود ندارد. به آنان ميگويم: اگر قول و عقيده شما صحيح باشد، ما زياني نكردهايم، و اگر قول و عقيده من صحيح باشد، شما از زيانكاران خواهيد بود.»
از خواندنيهاي تاريخ، مناظره امام رضا عليه السلام با مردي زنديق است؛ نوشتهاند:
«يكي از زنادقه وارد مجلسي شد كه امام رضا عليه السلام در آن حضور داشتند. امام بدو فرمود: اي مرد اگر اعتقاد شما صحيح باشد ـ در صورتي كه در واقع چنين نيست آيا ما با شما مساوي نيستيم؟ و نماز و روزه و زكات و اقرار و تصديق، زياني به ما نميرساند. آن مرد ساكت شد. سپس امام ادامه دادند: و اگر اعتقاد ما بر حق باشد ـ كه چنين است آيا نصيب شما هلاكت، و بهره ما رستگاري نيست؟»8
پاسكال، همين استدلال را با نام برهان شرطبندي مطرح كرده است. به عقيده وي، عالم از نظر ديني مبهم است و عقل نميتواند در نهايت درباره وجود خدا حكم كند؛ زيرا در عالم، هم در تأييد وجود خدا و هم در رد آن شواهدي وجود دارد. از اين رو كلاف عالم سردر گم است. بنابراين آدمي بايد زندگي خود را بر سر اين كه خداوند وجود دارد، شرط ببندد؛ يعني به نظر او اين كه خداوند هست، برگ برندهاي است و آدمي بايد زندگي خود را با آن سامان دهد و همواره چنان عمل كند كه گويي ـ نزد او قضيه بالا درست است. به گمان پاسكال، آنچه انسان در اين شرطبندي از دست ميدهد، بسيار ناچيز است؛ ولي ميتوان ثابت كرد كه آنچه به دست ميآورد، بياندازه خوب است. پس معقولتر آن است كه در پي اجتناب از احتمال خسران عظيم باشيم؛ زيرا اگر كسي به خداوند بياعتقاد باشد، ولي در واقع خدايي وجود داشته باشد، گرفتار عذاب ابدي خواهد شد.9
برهان شرطبندي پاسكال هنوز براي فيلسوفان دين جاذبه دارد و از آن ـ بهويژه در سالهاي اخير ـ بسيار دفاع كردهاند. امّا اين كه عقل نميتواند در نهايت درباره خدا حكم كند، سخن درستي نيست. براهيني كه بر اثبات وجود خدا ذكر شده است، جايي براي چنين مدعايي باقي نميگذارد.
2. برهان فطرت
راههاي اثبات وجود خدا دوگونه است: سير آفاق و انفس؛ چنانكه در قرآن آمده است: «سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتّي يتبين انه الحق» فصلت/ 53 راه آفاق آن است كه از طريق مشاهده مخلوقات و تدبّر در حدوث و امكان و نظم پديدهها، به وجود خالق و مدبّري دانا و توانا پي برند.امّا اگر انسان از راه تأمل در خود پي به وجود خدا برد، و در برابر او كه كمال مطلق است، سر تعظيم فرود آورد، از راه انفس يا فطرت، خدا را يافته است. آيه مشهور قرآن در اين باره، بدين قرار است: «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرتاللّه التي فطر النّاس عليها لا تبديل لخلقاللّه ذلكالدين القيّم لكن اكثر الناس لا يعلمون» روم/ 30
امام علي عليه السلام نيز در كلماتي به راه فطرت اشاره فرمودهاند؛ بدين شرح:
1. پس رسولانش را در ميانشان گمارد و پيمبرانش را پياپي فرستاد تا از آنان بخواهند حق ميثاق فطرت را بگذارند و نعمتي را كه فراموششان شده به يادشان آرند و با رساندن حكم خدا جاي عذري برايشان نگذارند. و گنجينههاي خود را برايشان بگشايند.10
2. حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه حمد خود را به بندگان الهام كرده است و سرشت آنان را با معرفت خود آميخته است.11
3. همانا، بهترين چيز كه نزديكيخواهان به خداي سبحان بدان توسل ميجويند، ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا است كه موجب بلندي كلمه مسلماني است و يكتا دانستن پروردگار كه مقتضاي فطرت انساني است.12
4. خدايا قلبها را با اراده خود خلق كردهاي و عقلها را با معرفت خود سرشتهاي.13
5. من بر فطرت مسلماني زاده شدهام.14
شايد بحث درباره معناي فطرت، زمينه را براي آشنايي بيشتر با اين برهان، مساعدتر كند.
فطرت از مادّه فَطَرَ در اصل به معناي آغاز و شروع است. از همين روي به معناي خلق نيز به كار ميرود؛ زيرا خلقِ چيزي، به معناي ايجاد و آغاز وجود و تحقق آن است.
ابن عباس ميگويد:
«در معناي آيه شريفه الحمدللّه فاطر السموات والارض حيران بودم و معناي «فاطر» را نميدانستم. تا اين كه دو نفر كه بر سر چاهي نزاع داشتند، نزد من آمدند و يكي از آن دو گفت: انا فطرتُها؛ يعني من قبل از همه و براي اولين بار حفر آن را آغاز كردم.»15
بنابراين فَطَرَ به معناي آغاز و ابتدا است و فطرت، به معناي حالت خاصي از شروع و آغاز است، كه هم معناي آفرينش ميشود. اموري را ميتوان براي موجودي فطري دانست كه آفرينش آن، اقتضاي آنها را دارد. چنين اموري، سه ويژگي عمده دارند:
1. امور فطري در تمام افراد يك نوع هست؛ البته با شدّت و ضعف.
2. امور فطري همواره ثابت است، و چنان نيست كه در برههاي از تاريخْ اقتضاي خاصي داشته باشد، و در برههاي ديگر اقتضايي ديگر؛ چنانكه قرآن ميفرمايد: «فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه.» روم/ 30
3. امور فطري از آن حيث كه فطري و مقتضاي آفرينش موجودي است، نياز به تعليم و تعلّم ندارد؛ هرچند تقويت و يادآوري و يا جهت دادن به آنها گاه نياز به آموزش و پرورش دارد.
پس از روشنتر شدن معناي فطرت و امور فطري، اكنون بايد ديد چه اموري، فطريِ انسان هستند.
فطريات انسان را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد:
الف. شناختهاي فطري؛
ب. گرايشهاي فطري.
نوعي شناخت خدا كه نيازي به آموزش و فراگيري ندارد، خداشناسي فطري است، و اگر نوعي گرايش به سوي خدا و پرستش او در هر انساني باشد، ميتوان آن را خداپرستي فطري ناميد. امّا نه خداشناسي و نه خداپرستي، آن گونه آگاهانه نيست كه انسان را از تلاش عقلاني يا استمداد از پيامبران عليه السلام براي شناخت خداوند بينياز كند.
خداشناسي فطري
بر فطري بودن خداشناسي هم دليل نقلي و هم دليل عقلي ـ فلسفي اقامه كردهاند. نمونههايي از آن دلايل بدين قرار است:
1. دليل نقلي بر فطري بودن خداشناسي
از آيات و روايات نيك بر ميآيد كه خداشناسي، فطري است. بدين معنا كه ما پيشتر معرفتي نسبت به داوند داشتهايم، ولي آن را فراموش كردهايم؛ پيامبران ما را به تأمل در آفاق و انفس خواندند، تا به شناخت فطري آگاهي پيدا كنيم؛ يعني انبيا نگفتند كه اي مردم بدانيد كه خدا وجود دارد، بلكه گفتند: «اي مردم، بدانيد كه ميدانيد خدا وجود دارد.» قرآن نيز ميفرمايد: «فذكّر انّما انت مذكّر غاشيه/ 21 به تعبير امام علي عليه السلام ليستأدوهم ميثاق فطرته.16 همچنين هنگامي كه از اميرالمؤمنين علي عليه السلام پرسيدند كه آيا پروردگارت را هنگام پرستش ديدهاي، فرمود:
ما كنتُ اعبد ربا لم اره. وقتي پرسيدند چگونه ديدهاي، فرمود: لاتدركه العيون في مشاهدة الابصار ولكن رأته القلوب بحقائق الايمان؛17
دو پرسش در اين جا روي مينمايد:
1. در چه زماني انسان به اين شناخت و رؤيت قلبي نائل شده است؟
2. آيا شناخت و رؤيت قلبي خدا اختصاص به برخي انسانها دارد، يا تمامي انسانها از چنين معرفتي برخوردارند؟
آيه ميثاق در قرآن از زماني سخن ميگويد كه پروردگار از پشت بنيآدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفته، پرسيد آيا من پروردگارتان نيستم. گفتند: «آري؛ گواهي داديم.» اعراف/ 172
از اين آيه بهخوبي برميآيد كه گفتو گويي ميان خدا و همه انسانها صورت گرفته است، و همه آنان به خداوندي خدا و اينكه او پروردگار هستي است، اعتراف و شهادت دادهاند تا بهانهاي براي آنان در روز قيامت نباشد.
در روايتي درباره «ميثاق» از امام صادق عليه السلام آمده استهمان، ص 438.
بود. پس از آن، خداوند معاينه را از ياد آنان برد و اقرار را در قلبهايشان ثابت و استوار ساخت.
از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا مؤمنان در روز قيامت خدا را مشاهده خواهند كرد؟ امام فرمود:
«بلي، و قبل از روز قيامت نيز او را مشاهده كردهاند.» پرسيد: در چه زماني؟ امام فرمود: «وقتي كه به آنان گفته شد: الست بربكم، قالوا بلي. آنگاه مدّتي سكوت كرد و سپس فرمود: «همانا مؤمنان در دنيا و قبل از قيامت نيز خدا را مشاهده ميكنند. آيا الآن خدا را مشاهده نميكني؟... مشاهده قلبي مانند مشاهده با چشم نيست.»18
از تعابير ديگر امام علي عليه السلام چنين بر ميآيد كه معرفت خدا با سرشت انسان عجين شده و از بدو خلقت انسان، چنين معرفتي ملازم او بوده است: چنانكه «اللهم... فطرت العقول علي معرفتك.»19
«فاطرهم علي معرفة ربوبيته.»20
بنابراين ويژگيهاي معرفت فطري خدا چنين است:
1. سابقه آن به پيش از جهانِ كنوني بر ميگردد؛ يعني عالم ذر كه خداوند در آن با انسانها عهد و ميثاق بسته است.
2. در ابتدا شناخت خدا، در نهايتِ شدّت و عمق بوده است؛ بهطوري كه از آن تعبير به مشاهده و معاينه شده است.
3. انسان، موقف آن ميثاق و شدّت اين شناخت را فراموش كرده است؛ امّا اصل معرفت خدا و اقرار به آن در جان و روح او باقي است و در همين جهان با درجات متفاوت به ياد او ميآيد.
4. معرفت قلبي خدا در انحصار گروهي خاصّ از انسانها نيست؛ بلكه خداوند متعال در آغاز خلقت، خويش را به همه انسانها شناسانده و از همه آنان در اين باره اقرار گرفته است. بنا بر اين معرفت خود را با سرشت انسان عجين كرده است.
امام باقر عليه السلام در تفسير اين جمله پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه فرمودهاند: «هر مولودي بر فطرت متولد ميشود» ميفرمايند: «يعني علي المعرفة بأنَّ اللّه ـ عزّ و جلّ ـ خالقه فذلك قولُه: ولئن سألتهم من خلق السموات والارض ليقولنّ اللّه.»21 مراد از فطرت معرفت به اين امر است كه خدا خالق او است و اين آيه نيز به همين مطلب اشاره دارد: «اگر از آنان بپرسي كه چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است، خواهند گفت: خدا.»
بنابراين همه انسانها حتّي فرزندانِ مشركان، هنگام تولدْ معرفت خدا را به همراه دارند و با فطرت الهي متولد ميشوند. اصل معرفت خدا در روح و جان آدمي باقي است و در جهان كنوني به درجات مختلف به ياد انسان ميآيد، و راههاي عقلي خداشناسي در واقع تنبه و يادآوري اين رؤيت فطري خدا در ايستگاه الست است.
مورّخ شهير، مسعودي نيز در ابتداي كتاب مروج الذهب خطبه بسيار لطيفي را از حضرت علي عليه السلام نقل كرده است. در اين خطبه ضمن بيان عظمت رسولاللّه صلي الله عليه و آله آمده است كه ايشان عهد و ميثاق عالم ذر را فراياد مردم ميآورد.
«فضّل محمدا صلي الله عليه و آله وسلم في ظاهر الفترات، فدعي الناس ظاهرا وباطنا وندبهم سرا واعلانا واستدعي عليه السلام التنبيه علي العهد الذي قدّمه الي الذر قبل النسل.»22
2. تفسير فلسفي فطري بودن خداشناسي
براساس مباني فلسفي، انسانْ چنان آفريده شده است كه در اعماق قلبش يك رابطه پنهاني با خدا دارد. اگر او قلب و دل خود را اصلاح و زير و رو كند و به اعماق قلب خود راه بيابد، به اين رابطه را بيپرده، خدا را شهود خواهد كرد. در فلسفه به اثبات رسيده است كه معلولي كه داراي مرتبهاي از تجرّد است، درجهاي از علم حضوري نسبت به علّت هستيبخش خود را خواهد داشت.23 از آنجا كه خدا، علّتالعلل و خالق تمام مخلوقات از جمله نفس انساني است، نفس مجرّد انساني مرتبهاي از علم حضوري به خداوند را دارا است؛ هرچند اين علم حضوري ناآگاهانه يا نيمهآگاهانه باشد و بر اثر ضعف و آلودگي قابل تفسيرهاي مختلف و نادرست باشد. بنابراين نفس انساني، نسبت به علّت حقيقي خود ـ كه خداوند است ـ علم حضوري دارد و ميتوان اين امر را نوعي معرفت فطري به خدا دانست.
برهان فطرت از ديدگاه متفكران غربي
در جهان غرب از برهان فطرت با نام برهان اجماع عامّ ياد ميشود. هرچند كه ميتوان برهان تجربه ديني را نيز به وجهي به فطرت برگرداند. سيسرون، سنكا، كلمنت اسكندراني، هربرت اهل چربري، افلاطونيان كمبريج، گاسندي، كرونيوس از جمله طرفداران اين برهانند.
در سالهاي اخير شمار بسياري از متكلمان مشهور كاتوليك و پروتستان از اين برهان حمايت كردهاند. رودلف ايسلر در كتاب خود به نام «فرهنگ مفاهيم فلسفي» اين برهان را در ميان دلايل معروف وجود خدا، در رديف پنجم اهميت قرار داده است. پل ادواردز ميگويد به نظر ميرسد كه اين ارزيابي صحيحي از جايگاه اين برهان در تاريخ فلسفه باشد. جان استوارت ميل بر آن بود كه اين برهان در توده انسانها تأثير بيشتري نسبت به براهين كه منطقا كمتر انتقادپذيرند دارد.24
برناردو بويدر وجويس، ادعاي ديگري دارند. بويدر در كتاب الهيات طبيعي آن را برهاني كه فينفسه ارزش مطلقي دارد، لحاظ كرده است و ميگويد:
«اجماع عام ملل در قبول خدا را بايد نداي عقل عام فرض كرد كه دليل قانعكنندهاي در مورد حقيقت ارائه ميدهد. امّا او بعدا اعلام كرد كه اين برهان قطعيت مطلق ندارد؛ مگر هنگامي كه به برهان علّت اولي ضميمه شود. امّا جويس نويسنده قرن بيستم كه يكي از كاملترين و واضحترين قرائتها را از اين برهن دارد، بسيار خوشبينتر است. او اين برهان را بدون هيچ شرطي «يك دليل معتبر بر وجود خدا» محسوب كرده است.»25
براهيني كه فلاسفه در اين باره مطرح كردهاند، در دو گروه تقسيمبندي ميشود:
يك: براهيني كه در آنها عموميّت اعتقاد به خدا، شاهدي بر فطري بودن نفس اعتقاد است؛ يا اين كه لازمه آرمانها و يا نيازهايي است كه آنها غريزي و فطرياند، بنابراين آن اعتقاد بايد درست باشد. به اين نوع براهين، تفسيرهاي زيستشناختي ميگويند.
دو: براهيني كه عموميّت اعتقاد به خدا به انضمام اين ادعا كه معتقدان براي رسيدن به اين عقيده از عقل بهره گرفتهاند، به عنوان دليلي بر وجود خدا محسوب ميشود. اين نوع براهين را، قياسهاي ذوحدين ضدّ شكاكيت نيز ناميدهاند، در اين جا به نمونههايي از آنها اشاره ميكنيم.
1. تقرير سنكا: ما عادت داريم كه براي اعتقاد عمومي انسانها، اهميت فراواني قائل شويم و اين را يك برهان قانعكننده ميانگاريم. ما از احساسي كه در ضمير انسان قرار دارد، استنباط ميكنيم كه خداياني وجود دارند و هيچ قوم و ملّتي نبوده كه آنها را انكار كند؛ هر چند كه بسيار دور از قانون و تمدن بودهاند.26
2. تقرير هاج: همه قوا و احساسهاي ذهني و بدني ما، متعلّقات مناسب خود را دارند. وجود اين قوا، وجود آن متعلّقات را ايجاب ميكند. بنابراين چشم با ساختاري كه دارد، ايجاب ميكند كه نوري باشد تا ديده شود، و گوش بدون صوت و صدا، تبيين و درك نخواهد شد، به همين طريق احساس و ميل مذهبي ما، وجود خدا را ايجاب ميكند.27
3. تقرير جويس: انسانها شيفته آزادي عملند و از هر موجدي با قدرت برتر متنفرند. اگر تقريبا همه انسانها نسبت به مدبّر مطلق خود يقين كامل دارند. اين فقط به خاطر نداي عقل است كه بسيار روشن و قطعي است. همه انسانها چه متمدّن و چه غير متمدّن، بهطور يكسان در اين اعتقاد مشتركند كه حقايق طبيعت و نداي وجدان، ما را وا ميدارد كه وجود خدا را به عنوان حقيقت قطعي تصديق كنيم. اگر تمامي انسانها در اين نوع اعتقاد در اشتباه باشند مستلزم آن است كه عقلْ نقصي دارد و اين كه جستو جوي حقيقت براي انسان بيهوده است. در آن صورت شكاكيت محض تنها راه چاره خواهد بود. ولي همه ما بر اين امر مصرّيم كه عقل انسان اساسا معتبر است. از آنجا كه عقل اساسا قابل وثوق است، شكاكيت عمومي يك راه بديل جدّي براي پذيرش حكم وجود خدا نيست. بنابراين اعتقاد به وجود خدا درست است.28
بنابراين انگيزه انسان به سوي خدا عقل او است نه تمايلات او، زيرا اعتقاد به خدا برخلاف تمايلات اوليه او است اگر همه مردم در اين استنتاج عقلي خطا كرده باشند، ديگر به هيچ يك از احكام عقل نميتوان اعتماد كرد و اعتقاد داشت و اين يعني شكاكيتِ مطلق. بنابراين يا بايد گزاره «خدا وجود دارد» را صادق دانست، يا در همه گزارهها ترديد كرد. ما نميتوانيم در همه گزارهها ترديد كنيم، پس بايد بپذيريم كه «خدا وجود دارد»، صادق است.
برهان نظم
بدون شك، برهان نظم يكي از متداولترين براهيني است كه براي وجود خدا اقامه شده است. اين برهان نيز همانند بعضي از براهين اثبات وجود خدا، تاريخي به بلندي عمر انسانها دارد. آدميان از ديرباز با مشاهده پديدههاي منظم و هماهنگ به اين فكر ميافتادند كه اين نظم و هماهنگي در ميان موجودات، معلول چيست. آيا خود اجزا با همكاري يكديگر اين نظم را پديد آوردهاند؟ يا اين كه ناظمي حكيم و مدبّر، آنها را چنين، منظم كرده است؟ انسان بر اثر تأمل و تعمق در ساختار موجودات، به اين نتيجه ميرسد كه ناظمي حكيم، چنين ساختار منظمي را پديد آورده است و به تعبيري اين مجموعههاي منظم، نشانههاي تدبيري است كه ما را به خدا رهنمون ميكند. چنانكه اميرالمؤمنين علي عليه السلام ميفرمايند:
«خداوند با نشانههاي تدبير كه در آفريدگانش ديده ميشود، بر عقلها آشكار شده است.»29
برهان نظم را ميتوان چنين بازگفت:
مقدمه اوّل: عالم طبيعت، پديدهاي منظم است؛ يا اين كه در عالم طبيعت، پديدههاي منظم وجود دارد؛
مقدمه دوم: براساس بداهت عقلي، هر نظمي از ناظم حكيم و با شعوري برخاسته است كه براساس آگاهي و علم خويش، اجزاي پديده منظم را با هماهنگي و آرايش خاصي براي وصول به هدف مشخصي در كنار هم نهاده و آن را براساس طرح حكيمانهاي منظم ساخته است.
بنابراين عالم طبيعت كه پديدهاي است منظم، ناظم حكيم و با شعوري آن را تدبير كرده است.
در قرآن و روايات معصومين عليه السلام ، بهويژه در سخنان اميرالمؤمنين علي عليه السلام به اين برهان اشاره شده است برخي از آنها را يادآور ميشويم و سپس تقريرهاي مختلف برهان نظم را با استشهاد به كلمات اميرالمؤمنين علي عليه السلام بازميگوييم.
1. قرآن در آيات بسياري، از جمله آيه زير، به موارد نظم در آسمانها و زمين و خلقت انسانها و جنبندگان اشاره ميكند و آنها را نشانههايي براي ناظم حكيم ميشناساند:
«بهراستي در آسمانها و زمين، براي مؤمنان نشانههايي است و در آفرينش خودتان و آنچه از [انواع] جنبندگان پراكنده ميگرداند، براي مردمي كه يقين دارند، نشانههايي است و [نيز در] پياپي آمدن شب و روز و آنچه خدا از روزي از آسمان فرود آورده و به [وسيله] آن زمين را پس از مرگش زنده گردانيده است و [همچنين در [گردش بادها [به هر سو[ براي مردمي كه ميانديشند نشانههايي است. اين [ها]است آيات خدا كه بهراستي آن را بر تو ميخوانيم. پس، بعد از خدا و نشانههاي او به كدام سخن خواهند گرويد.»30
2. اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيز از نظم و تدبير جهان و موجودات بسيار سخن گفتهاند؛ پارهاي از آنها بدين قرار است:
ـ در اتقان صنع، نشانهاي كافي بر خداوند است و در تركيب طبيعت [اشياء [دليل كافي بر او وجود دارد و در حدوث خلقت برهان كافي بر قديم بودن او و در استحكام صنع مخلوقات عبرتي است كافي براي شناخت او.31
ـ آثار حكمت خدا در آفريدههاي بديعش هويدا است و آنچه آفريده حجت و دليلي بر وجود او است و همه منتسب به او هستند. هرچند بهظاهر مخلوقي خاموشند، دليل گويا بر تدبير ذات پاك او هستند.32
ـ آيا به خُردترين چيز كه آفريده، نمينگرند كه چسان آفرينش او را استوار داشته و تركيب آن را برقرار؛ آن را شنوايي و بينايي بخشيده و برايش استخوان و پوست آفريده. بنگريد به مورچه كه جُثّه او كوچك و پيكرش لطيف و زيبا است.33
از مجموع آيات و روايات بهخوبي بر ميآيد كه يكي از راههاي شناخت خدا، تأمل در آثار صنع و حكمت خداوند است، نظم شگفتانگيزِ آفريدگان ميتوان دستِ تواناي خداوند را كه ناظم جهان است، ديد. اينك به توضيح مفهوم نظم، و ويژگيهاي آن و تقريرهاي مختلف اين برهان ميپردازيم.
تعريف نظم
از بيانات اميرالمؤمنين علي عليه السلام در باب برهان نظم بر ميآيد كه نظم معناي روشني دارد و در مقابل هرج و مرج قرار ميگيرد، و ميتوان آن را چنين نيز تعريف كرد: پديده منظّم، مجموعهاي است كه اجزاي آن به نحوي در كنار هم و در ارتباط با يكديگر قرار گرفته باشند كه در مجموعْ هدف مشخصي را تعقيب كند. يا اين كه نظم، گرد آمدن اجزاي متفاوت با كيفيّت و كميّت ويژهاي در يك مجموعه است؛ به طوري كه همكاري و هماهنگي آنها، هدف معيني را تأمين كند.
براي توضيح نظم، ميتوان تعريف مصداقي نيز كرد؛ يعني اگر مصاديق نظم را برشماريم، معناي نظم آشكارتر ميشود.
اقسام نظم
ما را در سایت boojiksara دنبال می کنید
برچسب : سالام اباد زادگان "اثبات وجود خدا"امام علی ", نویسنده : سید حسین لطیفی valayat بازدید : 246